به معاويه
«950»
(37) (و من كتاب له ( عليه السلام )) (إلى معاوية) فَسُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَشَدَّ لُزُومَكَ لِلْأَهْوَاءِ الْمُبْتَدَعَةِ وَ الْحَيْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ مَعَ تَضْيِيعِ الْحَقَائِقِ وَ اطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ الَّتِي هِيَ لِلَّهِ طِلْبَةٌ وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ فَأَمَّا إِكْثَارُكَ الْحِجَاجَ فِي عُثْمَانَ وَ قَتَلَتِهِ فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَهُ وَ السَّلَامُ .
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به معاويه (كه او را نكوهش نموده و يارى نكردن عثمان را از او دانسته)
1- پس خدا را تسبيح نموده از هر عيب و نقصى منزّه مى دانم (شگفتا) چه بسيار است هوا پرستى
ص951
و خواهشهاى پديد آمده و سرگشتگى پيروى نموده تو با تباه ساختن آنچه حقّ است، و دور انداختن آنچه مورد اطمينان است، حقايقى كه پسنديده خدا و دليل بندگانش مى باشد (خلاصه چه بسيار گرفتار خواهشهاى نفس امّاره بوده دنبال گمراهى گرفته اى، همواره به بدعتى مردم را فريفته براى گمراهى خود سببها مى جويى) 2- و امّا بسيار جدال و پر گفتن تو در باره عثمان و كشندگانش (و اظهار مظلوميّت او و خونخواهى تو بى مورد است، زيرا) عثمان را هنگامى يارى كردى كه به سود خودت بود، و هنگامي كه براى او سودمند بود او را يارى نكردى (عثمان پى در پى به معاويه نامه نوشته از او كمك مى خواست، معاويه وعده مى داد تا كار بر او تنگ شده او را محاصره نمودند، معاويه يزيد ابن اسد القسرىّ را با لشگرى روانه ساخت و باو گفت: مى روى و در ذى خشب «نام موضعى در هشت فرسخى مدينه» مى مانى، و مگو: الشّاهد يرى ما لا يرى الغائب يعنى حاضر مى بيند آنچه را كه غائب نمى بيند، منظورش آن بود كه از پيش خود كارى انجام مده و قبل از دستور من از آنجا كوچ مكن، و در پرده باو فهماند كه غرض آن نيست كه تو خود را بعثمان رسانده او را يارى كنى، بلكه مصلحت ديگر در نظر دارم، تو آنجا باش تا ببينم چه ميشود، او نيز چندان در آن موضع ماند كه عثمان كشته شد و معاويه او را با لشگر بشام باز خواند و در صدد بدست آوردن خلافت بر آمد) و درود بر شايسته آن.